معروفترین افسانههای چینی
ماهی در سیل
در مجموعه افسانههای زبان چینی، حکایتی معروف از چوانگتسه نقل شده است. او که مردی اندیشمند و تهیدست بود، روزی به کنار شط رفت تا از توانگری ثروتمند قرض بگیرد. مرد ثروتمند وعده داد که پس از برداشت محصول، سیصد سکه نقره به او خواهد داد.
چوانگتسه گفت: «در راه آمدن، در رودی خشک، ماهی کوچکی را دیدم که از بیآبی جان میداد و از من مشک آبی خواست. اما من به او وعده دادم که به نزد صاحب رودها میروم تا سدی ببندد و آب را به مسیل خشک برگرداند. ماهی پاسخ داد: مشک آبی امروز مرا نجات میدهد؛ اما اگر منتظر سد بمانم، مرا در میان ماهیان نمکسود خواهی یافت.»
این داستان در میان افسانههای زبان چینی، تمثیلی است از وعدههایی که بیفایدهاند.
پسری که به مرگ مادر رضایت داد
در خانهای که دو خانواده در آن زندگی میکردند، مادرِ یکی از خانوادهها در حال مرگ بود. پسرش ظاهراً میگریست اما هیچ نشانی از اندوه واقعی در چهره نداشت. در اتاق دیگر، پسری به مادرش میگفت: «عمرت به پایان رسیده، آماده باش؛ اما سوگند میخورم چنان بر تو بگریم که همه از اندوهم متأثر شوند.»
این افسانه زبان چینی میآموزد که اشکِ بیاعتقاد هرگز نشانی از عشق و وفاداری نیست.
دیوار فرو ریخته
مردی ثروتمند هنگام باران سیلآسا دید که دیوار خانهاش فرو ریخته است. پسرش هشدار داد که اگر زود تعمیر نکند، دزدان از آن وارد میشوند. همسایهٔ فقیر نیز هشدار مشابهی داد. سرانجام اموال مرد ثروتمند به سرقت رفت.
او به همه میبالید که پسرش پیشبینی دقیقی کرده، غافل از اینکه دزد همان همسایه فقیر بود. این روایت از افسانههای زبان چینی هشدار میدهد که «دانستنِ خطر» کافی نیست، گاهی خطر خود هشداردهنده است.
حلزون و ماهیخوار
حلزون بزرگ ساحلی صدفش را برای گرما باز کرده بود که ماهیخواری منقارش را درون آن فرو برد. حلزون صدف را بست و منقار پرنده گیر افتاد. نه ماهیخوار میتوانست رها شود و نه حلزون میتوانست بگریزد. هر دو در انتظار مرگ یکدیگر بودند تا اینکه ماهیگیری فقیر از راه رسید و هر دو را شکار کرد.
این افسانه چینی هشدار میدهد: در جنگ بیهوده، هر دو طرف بازندهاند.
زنجره، آخوندک و گنجشک
زنجرهای شادمان بر شاخه میخواند و خبر نداشت آخوندکی در کمین اوست. آخوندک نیز بیخبر از گنجشکی بود که در کمین خودش نشسته بود. گنجشک هم نمیدانست کودکی با کمان در انتظار اوست.
این حکایت از مجموعه افسانههای زبان چینی یادآور این است که هر کس سرگرم طعمه خویش است و از شکارچیِ پنهان بیخبر.
ماهی نظر کرده
در بیابانی افرای کهن با حفرهای پر از آب وجود داشت. ماهیفروشی ماهی کوچکی را در آن انداخت. رهگذران با دیدن ماهی در دل درخت، گمان کردند معجزهای رخ داده است و افرا را مقدس شمردند. مدتی بعد همان ماهیفروش بازگشت، ماجرا را شنید و خندید. ماهی را گرفت و رفت.
در این افسانه زبان چینی، مردم سادهدل بهجای جستجوی حقیقت، زود به نشانههای خیالی دل میبندند.
اسب گرانبها
حاکمی که شیفته اسبان اصیل بود سالها بهدنبال اسبی ناب گشت. وزیرش سر اسبی مرده را به قیمت گزاف خرید و نزد حاکم برد. حاکم خشمگین شد، اما وزیر گفت: «اگر مردم ببینند که برای سر اسبی مرده چنین میپردازید، برای اسب زنده بهترینها را خواهند آورد.»
چندان نگذشت که همهٔ صاحبان اسبان اصیل به دربار آمدند. این افسانه نشان میدهد که ارزشگذاری درست چگونه باعث جذب بهترینها میشود.
سایه کمان
دبیری در مهمانی امیر، سایهٔ کمان سرخی را که بر ستون آویخته بود، در جام خود دید و تصور کرد ماری در نوشیدنیاش است. او از ترس بیمار شد و روزبهروز نحیفتر گشت. امیر ماجرا را فهمید و او را دوباره به همان مکان برد و سایه کمان را نشانش داد. دبیر دریافت که ترسِ توهمی او را بیمار کرده است و درمان شد.
در میان افسانههای زبان چینی، این داستان مشهور یادآور این حقیقت است که توهم، گاهی از واقعیت نیرومندتر است.
آموزش زبان چینی رو آسان بیاموزید.
راهها بسیارند
از رمهی همسایهی یانگ تسه که استادی فرزانه بود گوسفندی گریخت.
همسایه از آن پس همهی دوستانش را، به جست و جوی گوسفند فرستاد.
شتابان به نزد یانگ تسه آمد تا چند ساعتی غلامان خود را، به او بسپارد تا آنان نیز به دنبال گوسفند گمشدهی او بروند.
یانگ تسه فریاد زد چه جای تعجب دارد که این همه آدم برای یافتن یک گوسفند؟
همسایه گفت راهها زیاد است و جستجوی آن همه راه افراد زیادی میخواهد.
ساعتی نگذشته بود که غلامان بازگشتند؛ یانگ تسه به همسایه گفت آیا گوسفند گریخته را یافتند؟ همسایه با ناامیدی گفت که نیافتند.
چگونه نیافتند؟ همسایه گفت راهها بسیارند و نمیشود فهمید که گوسفند از کدام راه رفته است؛ بدین جهت فرستادگان دست خالی بازگشتند.
این حرف، یانگ تسه را، به حیرت فرو برد، چنانچه تمام روز را مغموم و ساکت بود.
یکی از شاگردان او پرسید گم شدن گوسفند چندان عجیب نیست، چنانچه گوسفند از آنِ شما نبود، پس این اندوه برای چیست؟
یانگ تسه باز جوابی نداد و خاموش بود؛ شاگرد که استاد را خاموش دید به نزد سین توئو تسه رفت و حکایت را بازگو کرد.
سین توئو تسه به او گفت تو شاگرد او هستی و علت سکوت او را نمیدانی؟
غلامان همسایهی او، گوسفند گمشده را نیافتند، چون راهها زیاد بودند.
چنانچه فرزانهای چون استاد تو بهجای اینکه به یک نکته بیندیشد، عمر خود را، در همه جهاتِ اندیشه تلف کند، همچون غلامانِ همسایهاش چگونه میتواند حقیقت گوسفند گمشده را بدست بیاورد.
امیدواریم از این افسانههای چینی لذت برده باشید، لطفاً نظرات خود را برای ما ارسال کنید.
سؤالات متداول افسانههای چینی
۱. افسانههای چینی چه مفهومی را منتقل میکنند؟
افسانههای چینی معمولاً بهصورت نمادین مفاهیمی مثل خرد، فروتنی، قضاوت درست، دوراندیشی و شناخت حقیقت را منتقل میکنند.
۲. داستان «ماهی در سیل» درباره چیست؟
این داستان هشدار میدهد که وعدههای بزرگ اما دیرهنگام در زمان بحران هیچ ارزشی ندارند و کمک واقعی باید بهموقع انجام شود.
۳. پیام داستان «پسری که به مرگ مادر رضایت داد» چیست؟
این داستان نشان میدهد که احساسات ساختگی و ادعای محبت بدون باور قلبی بیارزش است.
۴. داستان «دیوار فرو ریخته» چه درسی میدهد؟
این حکایت نشان میدهد که هشدار درست بدون نیت پاک میتواند به فریب تبدیل شود؛ و همیشه نباید ظاهر نصیحت را باور کرد.
۵. پیام داستان «حلزون و ماهیخوار» چیست؟
این داستان از درگیری و سرسختی دو طرفه میگوید که نتیجهاش برد هیچکدام نیست و تنها فرد دیگری از موقعیت سود میبرد.
۶. داستان «زنجره، آخوندک و گنجشک» چه مفهومی دارد؟
این حکایت یادآوری میکند که انسان نباید فقط به هدف خود نگاه کند، بلکه باید از خطرهای پنهان نیز آگاه باشد.
۷. داستان «ماهی نظرکرده» چه چیزی را نشان میدهد؟
این داستان درباره سوءبرداشت مردم و چگونگی شکلگیری باورهای خرافی از روی اتفاقات ساده است.
۸. پیام حکایت «اسب گرانبها» چیست؟
داستان به اهمیت هوش راهبردی اشاره دارد؛ گاهی یک اقدام کوچک باعث تغییر رفتار دیگران و ایجاد نتایج بزرگ میشود.
۹. داستان «سایهی کمان» چه درسی میدهد؟
این حکایت نشان میدهد که ترس و خیال میتواند از واقعیت مخربتر باشد و بسیاری از دردهای انسان از خیالپردازی نادرست سرچشمه میگیرد.
۱۰. پیام داستان «راهها بسیارند» چیست؟
این داستان درباره ضرورت تمرکز ذهنی و پرهیز از پراکندگی فکر است؛ کسی که به هزار مسیر توجه کند، به هیچ حقیقتی نمیرسد.




